فیک ٨۵

هرا با هیجان به سمت کوک دوید و او را محکم در آغوش گرفت. کوک با لبخند به او گفت: خب، خرگوش کوچولوی من، با کدوم ماشین بریم؟
هرا کمی فکر کرد و با انگشت کوچکش به ماشین سفید اشاره کرد. کوک با خنده گفت: انتخاب خوبی کردی، مثل خودمی! بزن قدش.

هرا با دست‌های کوچکش به کف دست کوک زد و هر دو به سمت ماشین رفتند. کوک هرا را روی صندلی کودک نشاند و خودش هم پشت فرمان نشست. وقتی مطمئن شد که هرا او را نمی‌بیند، لبخندش به آرامی محو شد. ماشین را روشن کرد و به سمت پت شاپ حرکت کردند. حدود بیست دقیقه طول کشید تا به مقصد رسیدند. کوک از ماشین پیاده شد و هرا را پایین آورد.

در پت شاپ، هرا با چشمان درشت و کنجکاوش به حیوانات نگاه می‌کرد. او در انتخاب خرگوش‌ها گیج شده بود و نمی‌دانست کدام را انتخاب کند. کوک خم شد و به خرگوش سفید خاکستری اشاره کرد و گفت: این چطوره؟
هرا با هیجان سرش را تکان داد و کوک به فروشنده گفت که خرگوش را برایشان بیاورد. او چند وسیله دیگر هم خرید.

مرد فروشنده خرگوش را آورد و به هرا داد. در همان لحظه، صدای بلندی از سمت دیگر فروشگاه شنیده شد. هرا با تعجب به سمت صدا نگاه کرد و کوک سریعاً به او نزدیک شد تا مطمئن شود که همه چیز خوب است. معلوم شد که یکی از قفسه‌ها به طور ناگهانی افتاده و باعث ایجاد سر و صدا شده است.

کوک با لبخند به هرا گفت: نگران نباش، عزیزم. همه چیز خوبه.
هرا با آرامش سرش را تکان داد و دوباره به خرگوشش نگاه کرد. او با دقت خرگوش را در آغوش گرفت و به آرامی نوازشش کرد.

بعد از اینکه همه چیز آرام شد، کوک و هرا به سمت صندوق رفتند تا خریدهایشان را پرداخت کنند. در راه برگشت به ماشین، هرا با هیجان درباره خرگوشش صحبت می‌کرد و نام‌های مختلفی را برای او پیشنهاد می‌داد. کوک با لبخند به او گوش می‌داد و از دیدن شادی دخترش لذت می‌برد.

وقتی به خانه رسیدند، هرا با کمک کوک خرگوش را به داخل خانه برد. آنها یک گوشه دنج و راحت برای خرگوش کوچکشان آماده کردند و هرا با دقت به او غذا داد. کوک از دور نظاره‌گر این صحنه بود
دیدگاه ها (۱۰)

برای کوچولومون یه قلب بزارین

فیک ٨۶

فیک ٨۴

فیک ٨٣

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط